» » تفسیر ماکیاولیستی از سیره رسول خدا

مهرگان
 
 
 

تفسیر ماکیاولیستی از سیره رسول خدا

8 اردیبهشت 1392

تفسیر ماکیاولیستی از سیره رسول خدا؟!!

و براستی نمی دانیم که اینهمه افترا به پیامبر بزرگوار و حضرت امیرالمومنین، آن هم در بالای منبر رسول الله و با لباس رسول الله برای چه ؟! برای اثبات نظریۀ ماکیاولیستی فوق اشعری! تقدّم مصلحت بر عدالت و مثلا توجیه چرایی عدم مجازات متهمان جنایت کهریزک!
نقد سخنان جدید حجت الاسلام پناهیان
اخیراً سخنرانی ای از جناب آقای پناهیان با نام "چرا مقام معظم رهبری مشکلات جامعه را حل نمی کنند؟ " ، منتشر گردیده است.
به راستی می توان گفت که این سخنرانی یک نمونه تام و تمام از آخرین نسخه و مدل اشعری گری است! بلکه می توان گفت این سخنرانی فرا اشعری! و طرح یک نظریه صد در صد ماکیاولیستی است که در آن حکومت و حکومتگران مجازند طبق مصلحت (که خود تشخیص می دهند)، عدالت، اخلاق و عقلانیت را زیر پای خویش بگذارند. تفاوت این سخنان با اشعریان البته در اینجاست که اشعریان در طول تاریخ از عقل و اراده خود هزینه می کردند، برای آن که عدم تقیّد افعال خداوند به ملاکات و معیارهای عقلانی را ثابت کنند و به زعم خود در صدد بودند بدین وسیله به اراده مطلق خداوند وفادار باشند، ولی آقای پناهیان در این سخنان خود به هیچ کس رحم نکرده است .
ایشان از پیامبر (ص) تا حضرت علی (ع) و حضرت ولی عصر (عج) را هزینه کرده تا تقدّم " مصلحت " بر " حقیقت و عدالت" را ثابت کند . برای چه ؟ نه برای اینکه به یک نتیجه الهیاتی و کلامی در مورد افعال خداوند برسد، بلکه برای آنکه به این نتیجه برسد که رییس حکومت در یک جامعه دینی، هرگز مقید به اصل " عدالت " نیست ؛ بلکه او فقط مقید به مصلحت است و عدالت فقط تا جایی که مصلحت اقتضا کند، مطلوب است!
آن گاه اگر از آقای پناهیان بپرسید: "تشخیص مصلحت برعهده کیست و مصلحت در چه پروسه ای تولید و شناخته می شود؟ پاسخ قاطع و صریح ایشان اینست : " امام جامعه، تنها منبع مشروع برای شناخت مصلحت است." گرچه پیداست که جناب آقای پناهیان از تحصیلات و مطالعات عمیق فقهی، فلسفی و کلامی بهره ای ندارند و البته این فی نفسه شاید برای یک خطیب منبری اصلاً نقصی هم به حساب نیاید ، چه رسد به عیب! ولی خوب است ایشان بدانند که با چنین اظهار نظرهایی به عمیق ترین عرصه های کلامی و فقهی گام گذاشته، بی آنکه به تبعات خانمان برانداز آن آگاهی داشته باشند!
حقیقت اینست که مطالب آقای پناهیان در این سخنرانی و سخنرانی های مشابه، آن قدر سست بنیاد و ساده لوحانه است که اصلاً نمی توان برای لحظه ای آن را جدی گرفت تا نیازمند نقد و بررسی علمی باشد و اگر نبود تریبون های عمومی ای که این روزها فقط با ملاک "تثبیت قدرت" سخاوتمندانه در اختیار این سخنرانان قرار می گیرد ، به مصداق " یموت بترک ذکره " (با فراموش کردن از میان خواهد رفت ) باید از کنار آن کریمانه گذشت. ولی چه می شود که در نظر خیلی ها انتشار این سخنان از چنان تریبونهایی وقتی با سکوت دیگران همراه شود، دلیل بر حقانیت و درستی آن تلقی می شود . بنابراین بدون آنکه بخواهیم وارد مباحث دقیق و پیچیده فقهی و کلامی شویم و بی آنکه به خود اجازه دهم همانند ایشان بر صدر منبر بنشینم و دیگران را از بالا نگاه کنم، فقط برای آن که مخاطبان آقای پناهیان و شاید هم خود ایشان را به تفکر دعوت کنم متواضعانه در خواست دارم که درمورد پاسخ های این چند پرسش تامل کنند :
به نظر شما که مصلحت را بر عدالت مقدم می دانید، آیا مردم و عقلای جامعه سهم و مشارکتی در تشخیص و فهم موارد این مصلحت دارند؟ اگر دارند، پس باز حکومت نمی تواند در خلاء افکار عمومی و قضاوت عامه مردم تصمیم گیری کند و در این صورت تمام آسمان – ریسمان بافی های شما در اثبات اینکه " امام جامعه طبق مصالحی عمل می کند که حتی نزدیکان او ونخبگان جامعه نیز قادر به درک آن نیستند " پنبه می شود!!
اما خیلی روشن است که به اعتقاد شما مبنای تشخیص مصلحت ، نه عقل جمعی و نه عقلای جامعه ، بلکه شخص امام و رهبر جامعه است. در این صورت برای مردم و همان نخبگان و اطرافیان " امام جامعه " ، چه دلیل و حجّت شرعی و عقلی برای پیروی وتبعیت وجود دارد؟! یا باید بگویید : فقط به استناد زهد وعدالت فردی که از او دیده اند، باید حکم او را در جامعه بپذیرند، گرچه در تصمیم گیری های سیاسی و اجتماعی او ، مواردی را مشاهده کنند که به نظر خود بر غیرعادلانه بودن و یا خلاف مصلحت بودن آن یقین دارند ! در این صورت آقای پناهیان و همفکرانشان ، بی آنکه خود بدانند ، به عمیق ترین لایه های سکولاریسم قدم گذاشته اند.
چون لازمۀ چنین نگرشی ، اعتقاد به عدم تلازم میان عدالت فردی و عدالت اجتماعی است و به عبارت دیگر همین که حکام و حکومتیان ، در زندگی فردی و شخصی خود عادل باشند ، صلاحیت لازم و کافی برای تصدی مسولیت های اجتماعی را دارند . این یک قرائت دیگر از نظریۀ " حکومت دینداران و نه حکومت دینی " است که سالها پیش گروهی از روشنفکران دینی به شکلی دیگر مطرح کرده بودند و البته مورد تکفیر و لعن قرار گرفتند و به همراهی و جاده صاف کنی بیگانگان و استکبارجهانی متهم شدند! و امروز آقای پناهیان و دوستانشان با تکرار آن البته در یک نمونه کم مایه تر و سطحی تر، نه تنها طعن و ملامت نمی بینند ، که قدر می بینند و برفراز منبر و بر صدر می نشینند و چه بَه بَه و چَه چَه فراوان که نمی شنوند!

اما اگر پاسخ آقای پناهیان این باشد : خیر؛ عدالت فردی کافی نیست، بلکه عدالت در افعال و رفتار اجتماعی هم لازم است، ولی لازم نیست مومنان حتی اگر خواصی همچون مالک اشتر باشند، بتوانند آن را تشخیص دهند. بلکه باید با قلب خود به حقانیت " امام جامعه" ایمان بیاورند، همان طور که به خداوند و پیامبر نیز همینگونه ایمان آورده اند ! این پاسخی است که آقای پناهیان قبلاً نیز در یکی از منبرهای خود بر آن تاکید کرده بودند و با صراحت ، قریب به این مضمون گفتند : " باید به خدا مومن بود ، به پیامبر مومن بود ، به امام زمان مومن بود ، وبگذارید بی پرده بگویم باید به شخص ولی فقیه ، نه فقط ولایت فقیه ایمان آورد . تاکید می کنم شخص ولی فقیه نه اینکه فقط بگوئید به ولایت فقیه ایمان دارم ، این کافی نیست (تاکید از آقای پناهیان است) ".
در اینصورت البته تا حدی مشکل حل خواهد شد و ما به یک پاسخ با یک منطق قابل فهم می رسیم . اما در مقابل، صدها مشکل بزرگتر دیگر سَر بر می آورد که آقای پناهیان و دیگرانی که از این تز دفاع می کنند باید به آن پاسخ دهند . از جمله این پرسشها:
1/ تکلیف کسانی که نمی توانند چنین ایمان قلبی را پیدا کنند چیست؟ اگر آقای پناهیان قدری به خود زحمت می داد و در محضر اساتید فقه و فلسفه زانو می زد و قدری هم مبانی تفسیر کلام خدا را فرا می گرفت ، می دانست که مفسران بزرگی چون علامه طباطبایی بارها تصریح می کنند که هیچگاه دعوت خداوند به اطاعت از خود و پیامبر، مطلق نیست. یعنی خداوند انتظار ندارد انسانها ابتدائاً و فقط چون خدا گفته از او تبعیت کنند . چون این " دور صریح " و محال است! بلکه هر جا خداوند دعوت به تبعیت و اطاعت کرده ، پس از تفکر و تدبّر عقلانی است.
بنابراین خداوند بزرگ نیز نخواسته که انسانها بی قید و بی مقدمه و به بیانی کورکورانه به او ایمان بیاورند . پس چگونه است که آقای پناهیان انتظار دارند که همه عالم وآدم به این تز ایشان مومن باشند و اگر نباشند ،بی اعتقاد، منحرف و فتنه گر و ... هستند! بسیار خوب تکلیف آنان که ایمان دارند (البته ایمان با تعریف غنی سازی شده ای که آقای پناهیان از آن دفاع می کنند ) روشن است( طوبی لهم وحسن مآب !) ولی آیا میتوان دیگران را اجبار به ایمان کرد؟! ظاهر تز آقای پناهیان اینست که یک عده که از شرافت و موهبت ایمان به " امام و رهبر جامعه " برخوردار شده اند حق دارند تا دیگران را که عقل و شعورشان قانع نشده ، به اتهام بی لیاقتی و یا احتمالاً بد ذاتی و بد سرشتی ، یا باید وادار به پذیرش ایمان شوند و یا از دم تیغ بگذرانند و گردن بزنند!!
تا بدینجای کار هم باز به دلیل آنکه منطق روشنی از آقای پناهیان بدست می آوریم ، از لحاظ نظری و تئوریک بحثی باقی نمی ماند و هم تکلیف ایشان و دوستانشان و هم تکلیف دیگران روشن است و هیچ کس در بلاتکلیفی قرار ندارد. فقط می ماند یک مساله که باز حلّ آن مشکل آقای پناهیان است نه دیگران ! و آن اینکه : در طول تاریخ اسلام تمام دستگاه قدرت و خلافت اموی و عباسی دقیقا با همین منطق تمام رفتار و تصمیم هایشان را که ما آنها را ظلم بیّن می دانیم توجیه می کردند. راه دور نرویم هم اکنون سلفیّون تکفیریّ و دیگر گروههای افراطی دینی چه در میان مسلمانان و چه در میان دیگر ادیان ، مثل صهیونیستهای حاکم در سرزمین های اشغالی دقیقاً همین منطق را دارند . آنان خود را کسانی می دانند که لایق ایمان شده اند و از موهبت و نعمت ایمان برخوردارند و به همین دلیل ، حقّ و امتیاز بیشتری نسبت به دیگران دارند . و باید تفکّر آنها حاکم شود و دیگران ، که همه یا منافق و یا کافرند ( دقیقاً منطق آقای پناهیان) باید یا از آنان تمکین کنند یا از دم تیغ گذرانده شوند!
چرا نباید سخن آنها را پذیرفت و به آنان حق داد؟ چرا امام صادق (ع) می فرمایند : گناه علمای یهود این بود که مردم را به تبعیت بی قید و شرط از خود دعوت می کردند ! چرا قرآن پیروی بی چون و چرا از بزرگان و رهبران را منطق و حجت دوزخیان می داند که گره از کارشان نمی گشاید ؟... ودهها اماها و چراهای دیگر! دیگرنباید خود را به تکرار این سوال از آقای پناهیان خسته کنم که برادر! جای عقل در منطق شما کجاست؟ ملاک عقل چیست؟ اینهمه دعوت خداوند به تدبّر یعنی چه ؟
از این سوالات می گذریم و فقط از ایشان می پرسیم : بسیار خوب باز در اینجا هم تکلیف شما و دوستانتان که ایمان دارید (البته ایمان به همان تعریف مورد نظرشما) مشخص است ، و هم در آن طرف دیگر تکلیف صهیونیستها و تکفیریون و همچنین افراطیون مسیحی مثل تری جونز که با ادعای ایمان قلبی اش به انجیل ،به خود اجازه داد که قرآن کریم را بسوزاند و لابد اگر دستش برسد مسلمانان را نیز سر می برد ، روشن است و هر یک به تکلیفی که ایمانتان می گوید عمل می کنید! اما در این میان تکلیف اکثریت سرگردان که جز نعمت و موهبت خدادی عقل و شعور ، از نعمت ایمان خود ساخته شمایان بی بهره اند چیست؟ وقتی یک ملاک و میزان مشترک و همگانی برای داوری و قضاوت وجود ندارد وهمه چیز فقط به درون و باطن و به قول فیلسوفان دین به " تجربه های شخصی " عده ای که خود را مومن می دانند بر می گردد ، چرا باید مثلاً این گروه سوم ناظر که اکثریت مردم جهان را تشکیل می دهند ادعای مومنانه شما را بر ادعای مومنانه جنایتکاران صهیونیست و جنایتکاران تکفیری که مثل گوسفند حتی سر مسلمانان را می برند و جواز بهشت هم صادر می کنند ، چیست؟ راستی سند جواز بهشت آنان را دیده اید؟
راستی هیچ فکر کرده اید که شورآفرینی و به قول خودتان ایمان آفرینی مبلغان سلفی از شما صدها بار بیشتر است؟ چون شما بارها در سخنرانیهایتان از پامنبری هایتان باز خواست کرده اید که چرا نمی روید یقۀ فلان وبهمان را بگیرید ؟ مثلاً یقۀ آقای علی مطهری را بگیرید که چرا به ولی فقیه ایمان ندارد؛ ولی اخبار نشان می دهد که هنوز این اتفاق نیفتاده و آقای مطهری هم به لطف خدا زنده و سرحال در حال زندگی است! (امیدوارم به خاطر اثبات نفوذ کلام! بعد از این اتفاقی برای کسی نیفتد) و یا شما حتی برای کسانی که با شورای نگهبان مخالفت کنند ، حکم اعدام صادر کرده اید، ولی دریغ از اینکه یک نفر از پامنبری هایتان چنین ایمانی پیدا کند و لااقل مثل سعید عسکر دل به دریا بزند و قید جان ومال و خانمان را بزند و ...
ولی از آن سو هر روز شاهد عملیات انتحاری و یا به قول خودشان استشهادی تکفیریون هستیم . آن هم نه از یک کشور و دو کشور بلکه از سرتاسر جهان به ندای مبلغان آنان پاسخ مثبت می دهند و جان خود را بر سرِ ایمان اهدایی آنان معامله می کنند !
آیا با چنین اوصافی ما بی ایمانان (به زعم شما ) که ناظر شما گروههای مدعی ایمان هستیم حتی اگر عقل را تعطیل کنیم و در قضاوت خود دخالت ندهیم ، از پاکبازی و از خود گذشتگی گروه دوم (سلفی های تکفیری ) نباید نتیجه بگیریم آنها از گروه اول ، یعنی از شما و دوستانتان مومن تر و نَفَسشان حق تر است؟!
2/ در مورد استنادات و استشهاداتی که آقای پناهیان به نمونه های تاریخی کرده اند، چه می توان گفت ؟ سر تاسر پر از تناقض است . یعنی همین نمونه های ناقص و گزینشی که ایشان از تاریخ نقل کرده است، به تنهایی برای نقض و بطلان تمام آنچه که در طول این سخنرانی و سایر سخنرانی های این سالهایشان بافته اند، کافیست. به این جملات ایشان که در توجیه عدم برخورد با متهمان جنایت کهریزک با استناد به سیره پیامبر (ص) می گوید توجه کنید :
"رسول اکرم(ص) خالد بن ولید را مامور کردند و گفتند شما برو به فلان دیار و اگر آنها مسلمان نبودند آن ها را به اسلام دعوت کن و اگر جنگیدند با آن ها بجنگ و اگر اسلام را قبول کردند بر گرد، و اگر مسلمان بودند که هیچ، زکات را از آن ها بگیر و بیاور و سلام من را به ایشان برسان.
خالد که تازه مسلمان شده بود و از قبل هم کینه ای از آنها در دل داشت به آن منطقه رفت و دید آنها خیلی وقت است که مسلمانند و نماز می خوانند و مسجد دارند و باید زکات را می گرفت و بر می گشت اما به یاد کینه خود افتاد و بهانه ای راه اندخت و جنگی به پا کرد و حدودا 30 نفر را کشت و کلی خرابی به بار آورد.

چه فاجعه ای از این بالاتر که کسی از طرف رسول خدا مسلمان های مظلوم را می کشد. اگر ما بودیم حتما بیانیه علیه پیغمبر صادر می کردیم که یا رسول الله(ص) این چه طرز حکومت است و عمال تو چه کرده اند؟...گفتم: پیغمبر خالد بن ولید را اعدام نکرد، چون خیلی از احکام را نمی شود اجرا کرد. (که بعدا راجع به دلیل آن صحبت می کنم) رسول اکرم دستهای خود را بالا برد و بلند و در حضور مردم فرمود: خدایا تو شاهدی من از کار خالد بیزارم و بعد صدا زد علی جانم تو برو و جبران کن تا جایی که می شود...".
واقعا باید بر این همه مظلومیت پیامبر بزرگوار گریست که چگونه چهره ملکوتی اش دستخوش سخیف ترین ادعا ها می شود، آن هم از سوی کسانی که قاعدتا باید مدافع و مبلغ چهره و سیره رحمانی آن عزیز باشند .در این سخنان ، آقای پناهیان یک افتراء به پیامبر بزرگوار اسلام (ص) می زند و آن اینکه به دلیل مصلحت سنجی ، خون دهها انسان بی گناه را نادیده گرفت و قانون قصاص را در حقّ خالدبن ولید اجرا نکرد!
متاسفانه آقای پناهیان توجه ندارند که به تنهایی از یک روایت ناقص تاریخی نمی توان حکم فقهی استخراج کرد ، چه رسد به اینکه به سادگی چنین اتهامی را به پیامبر اعظم بزنند !! فقها و مجتهدین در کنار چنین روایت تاریخی ای پس از آنکه قطعیت آن برایشان ثابت شود ، از پاسخ ده ها پرسش جستجو می کنند تا به یک فتوی و رأی شرعی برسند. اما گویا قرار گرفتن بر صدر منبر ، و استظهار به حمایت صاحبان قدرت ، مضاف بر اینکه تمام کمبود های علمی ایشان را جبران کرده ، بر جرأتشان هم افزوده که بدون آنکه راه پر پیچ و خم و پر زحمت تفقّه و اجتهاد را طی کنند ، چنین فتواهایی را صادر می کنند! برخی از پرسش هایی که شایسته بود آقای پناهیان قبل از چنین نتیجه گیری گستاخانه ای در مورد آن فکر می کردند این است:

خالد بن ولید پس از صلح حدیبیه (سال هفتم هجری) ایمان آورد . یعنی حدود سه سال قبل از رحلت پیامبر (ص) و در همین مدت کوتاه، به دلیل تجربه طولانی و مهارتی که در فنون نظامی داشت در چندین جنگ شرکت کرد . پس قبل از آن سابقه ای که صلاحیت های او در فعالیت های نظامی را نفی کند وجود نداشت و پس از جنایتی که درقضیه کشتار قبیله بنی حذیمه مرتکب شد، همه مورخان نوشته اند که پیامبر (ص) ضمن اعلام انزجار عمومی از کاری که خالد ابن ولید کرده بود ، حضرت علی (ع) را مامور نمودند که به نزد آسیب دیدگان برود و مساله را بررسی کند : (یا علی ! أخرج إلی هؤلاء القوم فانظر فی أمرهم ) [ ای علی (ع)! نزد آن قوم برو وکارآنها مورد بررسی قرار بده ]
بر خلاف گفته آقای پناهیان پیامبر(ص) به علی (ع) نفرمودند : " برو و تا جایی که می شود جبران کن!" مفهوم این سخن اینست که العیاذبالله پیامبر (ص) با یقین به اینکه جنایت عمدی صورت گرفته و بدون آگاهی از کم و کیف ماجرا و بدون در نظر گرفتن حق آسیب دیدگان و صاحبان خون (اولیاء دم) به حضرت علی (ع) ماموریت داده که کار خالد را جبران کن ، آن هم تا جایی که می شود!! در حالیکه پیامبر به علی دستور بررسی داده است . در واقع علی (ع) به عنوان یک قاضی و یک نماینده تامّ الاختیار حکومت اسلامی بود که با تمام اختیارات و امکانات به سوی آسیب دیدگان این حادثه حرکت کرد تا پس از بررسی مساله ، به مقتضای عدالت و شریعت عمل کند. وجالب اینکه پیامبر (ص) علی (ع) را به قاطعیت هر چه بیشتر سفارش میکند و می فرماید : " واجعل أمر الجاهلیة تحت قدمیک "
یعنی در بررسی و رسیدگی خود نسبت به این ماجرا ، با قاطعیت و بدون کمترین تسامح ارزشهای جاهلیت را زیر پا بگذار و باطل کن! مفهوم این سخن (و اعلام آن که به گوش همه برسد و از اینرو در تاریخ هم ثبت شده ) روشن است . به تناسب حکم و موضوع یکی از ارزشهای جاهلی ، فدا کردن عدالت به پای مصالح قدرتمندان و سردمداران قبایل بود که نمونه های فراوانی از آن در تاریخ جاهلیت ثبت شده است و البته در مقابل هم یکی از رسوم جاهلی ، این بود که خون را به صورت نامحدود با خون پاسخ می دادند. یعنی تا از تمام قوم و قبیله قاتل حتی اگر دخالتی در قتل نداشتند ، انتقام نمی گرفتند از پای نمی نشسنتد و حکم قرآنی قصاص ، حکم عادلانه و معتدل در این میان بود و اشاره پیامبر به زیر پا گذاشتن رسوم جاهلیت ، دعوت به عدالت قرآنی بود.
علی (ع) نزد آسیب دیدگان این ماجرا می رود و در تاریخ جزییات آنچه که در سفر او گذشته است، روایت نشده، ولی همین قدر تصریح می کنند که نه رضایت کامل، بلکه فوق رضایت آنان توسط علی (ع) جلب شده است و تمام خسارت های مادی و معنوی آنان فوق انتظارشان جبران گردید و پس از اتمام کار، علی(ع) از آنان سوال کرد : " آیا هنوز مال و خونی از شما هست که ضایع شده و حق آن اداء نشده باشد ؟" همگی گفتند : " نه"
یعنی رضایت کامل همه آنان تحصیل شده بود . شکی نیست که اگر با فرض عامد بودن خالد ، آسیب دیدگان خواهان قصاص بودند ، دیگر رضایت دادن آنان معنا نداشت و در اینصورت حتماً علی (ع) با انتقال موضوع به پیامبر (ص) نسبت به مجازات "خالد" اقدام می شد. بنابراین اعلام رضایت کامل آنان به معنای گذشتن از حق قصاص است. تازه پس از این مرحله نیز علی (ع) به اظهار رضایت کامل مردم آسیب دیده اکتفا نکرد و در اقدامی بالاتر از عدالت که مصداق " احسان " است ، با بخشیدن مقدار زیادی از اموال به آنان فرمودند : " من از جانب پیامبر خدا (ص) احتیاطاً هر آنچه در نزد من از اموال باقی مانده را به شما می بخشم ، بابت حقوقی که از شما ضایع شده ولی پیامبر و یا خودتان از آن اطلاع ندارید "
پس از بازگشت علی (ع) ، پیامبر با اظهار رضایت از عملکرد آن حضرت ، بار دیگر در حضور مردم ، با حالتی که نشاندهنده شدت ناراحتی و اضطرار بود رو به قبله دستان مبارکش را بالا برد و سه بار اظهار کرد : " خدایا ! من به پیشگاه تو از آنچه خالد این ولید انجام داد ابراز انزجار وبیزاری می کنم "

خوانندگان خود براحتی می توانند قضاوت کنند که آیا این ماجرا تا همینجا بدون حاشیه ها و تفسیرهای فقهی و حقوقی که فقها و مفسرین بر آن وارد می کنند بر ادعای آقای پناهیان دلالت می نماید ، یا اینکه بالعکس تمام ادعای ایشان را نقض می کند؟!

آقای پناهیان جوری ماجرا را نقل کرده که گویا: اولاً پیامبر (ص) العیاذ بالله باعلم به تبهکاری و جنایتکاری خالد ابن ولید او را به این کار گماشته بود . ثانیاً به دلیل مصلحت سنجی، در مقابل جنایت او حقّ مردم جنایت دیده و خسارت کشیده را نادیده گرفت و عدالت را قربانی مصلحت کرد! ثالثاً پس از آن نیز خالد را از خود نراند و از مناصبی که داشت عزل نفرمود و پس از این جنایت هم از مثل اویی ( به تعبیر آقای پناهیان از همین درب و داغونها ) در مناصب حکومتش بهره گرفت!
و براستی نمی دانیم که اینهمه افترا به پیامبر بزرگوار و حضرت امیرالمومنین، آن هم در بالای منبر رسول الله و با لباس رسول الله برای چه ؟! برای اثبات نظریۀ ماکیاولیستی فوق اشعری! تقدّم مصلحت بر عدالت و مثلا توجیه چرایی عدم مجازات متهمان جنایت کهریزک!

آیا حقیقتاً کس دیگری غیر از حامیان قدرت جرأت چنین اتهام زنی و دروغ بستن به پیامبر (ص) و امیر المومنین را دارند؟!
دیگر وقت را با پرداختن به سایر مثلاً نمونه های تاریخی که ایشان ذکر کرده اند تلف نمی کنم و فقط جمله ای دیگر از سخنان ایشان را درمورد رفتارهای علی (ع) نقل می کنم :

"یکی از افرادی که امیرالمومنین(ع) نصب کرد نماینده ی خودش در مذاکره با معاویه بود که به معاویه می خواست بگوید ای معاویه بیا و تن به حکم مردم بده و ایالت مستقل درست نکن و به مسلمان ها ظلم نکن. مالک اشتر اعتراض کرد به اینکه چرا این آدم را انتخاب کردی چون معاویه او را فریب می دهد چون این آدم ضعیف است و تمام اعتراضات وی به علی بن ابیطالب وارد بود و اتقاقا از معاویه فریب خورد. این نیست که امیرالمومنین تحلیل سیاسی نداشت بلکه طبق مصالحی عمل می کرد که مالک نمی توانست آن مصالح را درک کند.

وقتی این نماینده از پیش معاویه برگشت معاویه خود را برای جنگ آماده کرده بود، مالک اشتر به علی(ع) می گفت بیا جنگ را شروع کنیم چون این دارد اذیت می کند.
امیرالمومنین(ع) قبول نمی کرد و می فرمود طبق قوانین ما و قوانین جنگی نماینده ی ما دارد آن جا مذاکره می کند پس ما نمی توانیم جنگ را شروع کنیم. امیرالمومنین(ع) قانون مند عمل کرد و ضربه هم خورد. پس از اینکه نماینده بازگشت و ادعا کرد که معاویه را نتوانسته قانع کند مالک جلوی علی(ع) بر سر نماینده داد زد و گفت به جای تو من باید می رفتم و تو عرضه نداشتی"
می بینید که همین جملات چگونه همه آنچه را که آقای پناهیان با کرّ و فرّهای بسیار بافته اند را نقض و باطل می کند! این جملات کجا ثابت می کند که علی(ع) از مصلحت اندیشی و قربانی کردن عدالت به پای مصلحت دفاع می کرد ؟ بالعکس به قول خودتان آن حضرت به " قانون " که وظیفه اصلی اش حفظ حقوق عامّه و اجرای عدالت است پای بند بوده نه مصلحت سنجی! که اگر چنین بود اصلاً نمی بایست با معاویه می جنگید!!
نمونه های دیگری که در سخنرانی آقای پناهیان آمده همه از همین قبیل اند که به صراحت به ضرر و علیه مدعای ایشان است . فقط کافیست به این نکته توجه کنیم که اگر علی (ع) می خواست بر اساس اطلاعات و داوری های شخصی اش نسبت به افراد قضاوت کند ، بی شک باید با استفاده از قدرتش ، همه افرادی که می دانست دشمن اویند و دل با او ندارند ( یعنی همان ها که آقای پناهیان به بدی آنان اذعان دارد) را پیش از آنکه اقدام عملی بکنند، مورد تسویه حساب قرارمی داد و به قول امروزی ها فتنه را در نطفه خفه می کرد. ولی نه تنها چنین نکرد که با تمام قوا از حقوق مخالفان خود دفاع کرد و حتی اصحابش را از منافق نامیدن کسانیکه جاهلانه با انگیزۀ خیر ولی با تحلیل غلط علیه اش جنگیدند و شمشیر آخته کشیدند ، نهی می فرمود .
تمام مواردی که جناب پناهیان به زعم خویش برای اثبات مصلحت اندیشی امام علی (ع) ذکر کرده اند و بر شمرده اند ، با صدای بلند اثبات عدالت فوق العادۀ علی را می کند و اینکه در منطق علی (ع) قدرت تابعی از عدالت است و تمام ارزش قدرت به اجرای عدالت است ! نه اینکه به نام مصلحت ، عدالت – شریعت – و حقیقت را به مذبح قدرت برد و قربانی کند ! آری علی (ع) با وجود آگاهی به بدیِ افراد و با وجود اطلاع از انگیزه های مخالفت جویانه بسیاری از افرادی که در اطرافش بودند و حتی سهم از قدرت نیز داشتند اما با او مخالف بودند؛ تا زمانیکه این بدی ها در حدّ بدی های فردی و مخالفتهای زبانی بود هرگز با انگیزه خوانی ویا انگیزه کِشی! و اعتراف گیری و به اتهام دشمنی آنان با حکومت و شخص خودش کسی را از حقوق اجتماعی محروم ننمود و به اعتراف آقای پناهیان در همین سخنرانی ، بالاتر از آن، آنان را از قدرت نیز خارج نکرد . با وجود آنکه حد اقل به اعتقاد ما شیعیان ، علی (ع) چون معصوم بود ، اگر کاری هم انجام می داد که ظاهر آن با عدالت همخوان نبود و ما بر دلیل و راز آن اطلاع پیدا نمی کردیم ، می توانستیم از عصمت او کشف کنیم که حتماً آنچه که انجام داده منطبق با عدالت است.
چیزی که تا به حال در مورد هیچکس جز معصوم (ع) گفته نشده است . مگر اینکه البته آقای پناهیان و همفکران محترمشان معتقد باشند که عصمت به شخصیت فردی ائمه (ع) اختصاص ندارد و حاکمان و رهبران جامعه هم چون در جایگاه " امام معصوم" قرار دارند و از همان عصمت آنان برخوردارند (که البته متاسفانه اخیراً سخنان ایشان و بعضی از روحانیون دیگر در مورد " عصمت " اکتسابی ، عصمت ناشی از قاعدۀ لطف ، و ... موهمِ همین نظریه است ). من شخصا تردیدی در حسن نیت آقای پناهیان و خیلی از این روحانیون ندارم ولی تحریف و بدعت ربطی به انگیزه و نیت ندارد و هر رأی و نظری که ربطی به دین ندارد به دین و بزرگان دین منسوب گردد مصداق بدعت و تحریف است و وظیفه عقلی و شرعی همه علما و آگاهان ، افشاگری و مقابله با آن است. آیا آقای پناهیان و همفکرانشان می دانند که نتیجه صریح این نظریات ، "بدعت در مذهب" است!

سید مهدی آگاه*
پژوهشگر حوزه علمیه قم

مذهبی

<
17 مرداد 1392 17:22

رضا

  • گروه کاربری: میهمان
  • تاریخ عوضیت: --
  • وضعيت:
 
با سلام

یک سؤال : مگر نه آقای رفسنجانی در فتنه نقش داشته است ، درواقع رهبر معنوی فتنه بود . پس چرا هنوز در مجمع تشخیص مصلحت نظام هست ؟
غیر از مصلحت چیزی هست ؟
باید از شما پرسید : شما می خواهید عدالت را برای چه کسانی اجرا کنید ؟
کسانی که تحمل عدالت را ندارند چه طور می خواهند عکس العمل نشان بدهند ؟
مگر شما آن روایت را نخوانده اید که می فرماید : « امام ، پا به پای جامعه حرکت می کند»؟ (مضمون روایت این است . ترجمه دقیقش در ذهنم نیست)
اگر جامعه تحمل اجرای تمام عدالت را نداشته باشد و شما بخواهید عدالت را به تمامه اجرا کنید ، نتیجه اش می شود عاقبت جامعه امیرالمؤمنین
ضمنا ، اینکه گاهی مصلحت بر عدالت مقدم است مربوط به دوران قبل از ظهور است و در شرایطی خاص . این یک حکم کلی نیست و آقای پناهیان هم به صورت یک حکم کلی بیان نکرده . بار ها آقای پناهیان در سخنرانی هایش گفته که «ما باید آماده برای ظهور یک امام مقتدر بشویم .» یا گفته «باید تحمل اجرای تمام عدالت را داشته باشیم چون زمان ظهور تمام عدالت اجرا خواهد شد»
متأسفانه آن قدر تحلیل شما نپخته و متعصبانه است که تا به حال هیچکس حاضر نشده حتی چند خط نظر درباره اش بنویسد

 
برای مشاهده بهتر سایت از مرورگر فایرفاکس ، اُپرا و یا گوگل کروم استفاده نمایید