» انسانهای مشهوری که زمین خوردند اما به جاهای خوب رسیدند

مهرگان
 
 
 

انسانهای مشهوری که زمین خوردند اما به جاهای خوب رسیدند

5 تیر 1392

مجله سیب سبز:
زندگی بالا و پایین زیادی دارد. این که خیلی وقت ها آدم ها مجبور هستند سربالایی های تندی را بالا بروند و به امید سراشیبی سختی راه را تحمل کنند.
لانس آرمسترانگ، قهرمان دوچرخه سواری جهان، هم از این دست سربالایی و سراشیبی ها در زندگی اش بسیار داشته است. او بعد از مبارزه سختی که با بیماری سرطان پیش رونده در ناحیه بیضه داشت ، توانست مدال قهرمانی جهان را در دوچرخه سواری بگیرد. بیماری او در ناحیه مغز در حال پیشرفت بود اما لانس به آن توجهی نمی کرد و همچنان به خاطر پیروزی هایش در صدر اخبار جهان بود اما شیرینی این پیروزی ها خیلی زود برایش تلخ شد. آژانس جهانی ضد دوپینگ او را به مصرف داروهای انرژی زا متهم کرد و هر 7 عنوان قهرمانی را از او پس گرفت. این تنها اتفاق تلخ زندگی او نبود، مسئله وقتی جدی تر شد که به صورت مادام العمر از دوچرخه سواری منع شد. هر چند لانس آرمسترانگ در آخر تمام پیروزی هایش به شکست تبدیل شد اما می توانید در این مطلب با آدم های موفقی آشنا شوید که شکست مقدمه ای برای پیروزی شان بوده است. هیچکس نمی داند شاید آرمسترانگ این موضوع را هم شکست نداند و به دنبال پیروزی بزرگتری باشد!
اپرا وینفری را ثروتمندترین آفریقایی تبار اهل ايالات متحده قرن بیستم می دانند، حتی او مدتی تنها میلیاردر سیاهپوست جهان بود. چیزی که او را مشهور کرده، اعتبار رسانه ای اش است، طوری که می گویند از چنان نفوذ چندجانبه ای در میان افکار عمومی ايالات متحده برخوردار است که با حمایت و جهت گیری خود می تواند یک کتاب یا رئیس جمهور را در این کشور به موفقیت برساند.اما دوران کودکی و نوجوانی وینفری، فاجعه آمیز بود و اطرافيان اغلب او را مورد آزار و اذيت قرار مي دادند. در آن زمان وينفري تصمیم گرفت که زندگی اش را تغییر بدهد و به زودی مهارت خود در کار رسانه را به همگان ثابت کرد.
گاهی برخی به موفقیت بی نظیر سری کتاب های هری پاتر حسادت می کنند و رولینگ را خوش شانس می دانند یا به سبک ادبی او می تازند، اما این نویسنده همیشه خوش شانس نبوده است. زمانی او در حالی که طلاق گرفته بود، مجبور شد به تنهایی و با کمک هزینه دولت روزگار را سپری کند. رولينگ چندین رمان هم پیش از هری پاتر نوشته بود که هیچ عایدی اي برایش نداشت. ایده کتاب هری پاتر هنگامی به ذهن او رسید که در یک ایستگاه منتظر قطار و مشغول رؤياپردازی ذهنی بود.
والت دیزنی
او یکی از نابغه های مسلم دنیای هنر و مؤسس شرکت والت دیزنی بود. این هنرمند بزرگ و خالق میکی ماوس را زمانی هیچ کس نمی خواست. نخستین کار جدی او رانندگی آمبولانس صلیب سرخ بود، اما بعد از پایان یافتن جنگ، این موقعیت شغلی را هم از دست رفت. سپس به کانزاس رفت تا روزنامه نگار شود، اما سردبیر او را به دليل نداشتن تخیل و ایده پردازی، اخراج کرد! ديزني را حتی به عنوان یک راننده آمبولانس هم استخدام نکردند تا اینکه برادرش به یاری اش آمد و او را در بانکی استخدام کرد. در آنجا، او برای بانک آگهی های تبلیغاتی طراحی می کرد و از این طریق بود که با یک طراح کارتون معروف آشنا شد، شرکت تبلیغاتی خود را بنا نهاد و به تدریج پا در جاده موفقیت نهاد.
او بنیان گذار کارخانه خودروسازی فورد بود. اولین کسی بود که برای تولید خودروی ارزان قیمت خط تولید را به کار گرفت. فورد نه تنها انقلابی در صنعت اروپا و ايالات متحده ایجاد کرد، بلکه با تولید انبوه کالا، بالا بردن دستمزد کارگران و قیمت پایین کالاها، تاثیر شگرفی بر اقتصاد و جوامع قرن بیستم نهاد، طوری که این روند را به نام او فوردیسم نامیدند. هنری فورد به یکی از مشهورترين و ثروتمندترين مردان تاریخ تبدیل شد. او در کنار فعالیت های صنعتی و اقتصادی، یک نظریه پرداز و نویسنده ماهر نیز بود. اما تا پیش از تولید مدل T در اکتبر سال ۱۹۰۸، از برزخ های زیادی عبور کرد تا بتواند موفق شود.
او تا پیش از این مدل، 5 بار تلاش ناموفق در عرصه صنعت و تجارت داشت. از جمله این تنگناها و ناکامی ها می توان به موارد زیر اشاره کرد: نخستین شرکت فورد، شرکت اتومبیل سازی دیترویت بود، ولی اتومبیل های تولیدی او دارای کیفیت پایین و قیمت بالا بودند در نتيجه شرکت سرانجام منحل شد. فورد ناامید نشد و شرکت دیگری تاسیس کرد، بروز اختلافاتی باعث شد او از این شرکت کناره بگیرد، این شرکت دوم، بعد از خروج فورد «کادیلاک» نام گرفت، حتی هنگامی که او شرکت فورد و مالکومسون را هم تاسیس کرد، فروش پایین باعث ایجاد یک بحران جدی شده بود اما از همه این موانع عبور کرد.

خالق «آوای وحش» و «سپید دندان»، چه مصائبی را تا پیش از موفقیت آثار خود تجربه کرد؟ جک لندن در خانواده تنگدستی در سان فرانسیسکو به دنیا آمد و در اوکلند بزرگ شد. او با اینکه توانست در دانشگاه پذیرفته شود، تحصیلات رسمی چندانی نداشت و هرچه آموخت، خود آموخت و بسیاری از آثار ادبی را در کتابخانه عمومی اوکلند خواند. در سال ۱۸۸۹ در کارخانه کنسروسازی کاری سخت و سنگین پیدا کرد. بعد با پولی که از نامادری اش وام گرفت قایقی خرید و به صيد صدف پرداخت. در سال ۱۸۹۳ به عنوان کارگر با یک کشتی شکار شیردریایی به ژاپن رفت.
بازگشت او با بحران اقتصادی سال ۱۸۹۳ و مبارزات کارگری همزمان شد. مدتی بیکار بود و در شهر بافلو به زندان افتاد. بعد به اوکلند برگشت و دبیرستان را تمام کرد. پس از 3 ماه کوشش فشرده در تابستان در دانشگاه کالیفرنیا پذیرفته شد، اما به دلیل بی پولی ناچار پس از یک سال تحصيل را رها کرد. در سال ۱۸۹۷ با کشتی و همراه با دیگر جویندگان طلای کلوندایک به شهر داوسون در یوکان رفت. پس از بازگشت به اوکلند، سعی کرد با نوشتن و فروش آثارش (به گفته خودش با فروش مغزش) از بی پولی و اجبار به کار بدنی رها شود. همزمانی این تصمیم با گسترش مجله های عامه پسند ارزان که به دنبال داستان های کوتاه بودند، باعث شد که بتواند از راه نویسندگی پول درآورد. به زودی نویسنده ای موفق شد و در سال ۱۹۰۰ درآمد او از نویسندگی به ۲۵ هزار دلار رسید که در مقیاس آن روزها برای یک نویسنده، مبلغ بسیار قابل توجهی بود.
کلنل سندرز
شاید نام کلنل سندرز را نشنیده باشید، اما اگر به عکس زیر نگاه کنید احتمالا پی می برید که چرا اینجا می خواهم از او یاد کنم، سندرز موسس رستوران های زنجیره مرغ سوخاری کنتاکی است که به اختصار KFC هم نامیده می شود. KFC در ۱۰۵ کشور دنیا ۱۷هزار شعبه دارد و بعد از مک دونالد بزرگ ترین رستوران زنجیره ای دنیاست. درآمد این رستوران ها در سال ۲۰۱۱، بالغ بر 2/9 میلیارد دلار بوده است كه مجموعا حدود ۴۵۵ هزار کارمند دارد!

اولين بار سندرز در سال ۱۹۳۰ در غذاخوری یک پمپ بنزین در یکی از شهرهای کوچک کنتاکی، در زمان رکود اقتصادی ايالات متحده، مرغ سوخاری جادویی خود را پخت. سال بعد او تعداد صندلی های این رستوران را به ۱۴۲ عدد رساند، چند سال بعد هم شیوه پخت را عوض کرد و زمان لازم طبخ مرغ را بسیار کاهش داد. در سال های اول، هنگامی که زنجيره رستوران های خود را افتتاح نکرده بود، مجبور بود، غذاهای خود را به رستوران های دیگر بفروشد، بسیاری از رستوران ها از خرید كردن از او خودداری می کردند. گفته می شود که سندرز ۱۰۰۹ بار برای توافق فروش غذاهایش به رستوران های مختلف سر زده و هر بار دست خالی برگشته بود!
مایکل جردن
مایکل جردن، بازیکن شاخص تاریخ بسکتبال است، در ابتدای کار، او را از تیم بسکتبال دبیرستان اخراج کرده بودند، اما با تمرین های سخت و ممارست در تمام طول یک تابستان، توانست خود را ثابت کند. نقل قول مشهوری از مایکل جردن وجود دارد که با خواندنش متوجه می شویم او بارها در زندگی حرفه ای ورزشی خود شکست را تجربه کرده و هر بار از ویرانه های شکست، پیروزی ساخته است: «در طول زندگی ورزشی ام، 9 هزار شوت را گل نکردم، ۳۰۰بازی را باختم، ۲۶ بار هم می توانستم شوت پیروزی تیمم را به ثمر برسانم، اما آن را از دست دادم. من بارها و بارها شکست خورده ام و به همین دلیل به موفقیت رسیده ام.»
بیل گیتس
نفر بعدی فهرست ما بیل گیتس است، چه کسی تصورش را می کرد که وقتی او در سال دوم دانشگاه هاروارد، از تحصیل انصراف می دهد و با رؤیای همگانی کردن کامپیوترهای شخصی، با پل الن شرکت مایکروسافت را تاسیس می کند، به این میزان موفقیت کسب کند؟ بیل گیتس در خانواده خوبی بزرگ شده بود و شاید شانس هم به یاری او آمد، حتی شما می توانید گيتس را به ایده دزدی هم متهم کنید، اما بدون خلاقيت و جاه طلبی مگر می شود تنها با بخت و اقبال، شرکتی به بزرگی مایکروسافت را ساخت؟
جیمز دایسون
جاروبرقی البته پیش از دایسون اختراع شده بود اما بعد از جنگ جهانی دوم، محصولی لوکس بود، یکی از مخترعانی که جاروبرقی را همگانی و کار را با آن راحت کرد، جیمز دایسون بود. جاروبرقی ها به طور معمول کیسه ها و فیلترهایی دارند که به این ترتیب عمل می کنند: هوا به کمک موتور که در پشت فیلتر و کیسه قرار دارد زباله ها را به داخل کیسه هدایت می کند و این عبور هوا از کیسه به سبب وجود میلیون ها منفذ در کیسه جارو امکان پذیر است. اما مشکلی که در این کیسه ها وجود دارد این است که این منافذ به سرعت توسط گرد و غبار و زباله ها بسته می شوند و باعث کاهش قدرت، مکش و فشار بر موتور می شوند اما در دهه ۷۰ دایسون با فناوری cyclonic separation نسل جدیدی از جاروبرقی ها را ساخت که در آن گردش هوا با سرعت بالا باعث جدا شدن و جداسازی سریع ذرات زباله می شود.
این جاروبرقی ها نیازی به کیسه زباله و تعویض آن ندارند. ساخت این جاروبرقی برای دایسون اصلا آسان نبود، او با حمایت همسرش، 5 سال را صرف ساخت این موتور کرد. گفته می شود در این مدت دايسون ۵۱۲۶بار به ساخت و آزمایش نمونه های ابتدایی اقدام كرد تا سرانجام موفق شد و جاروبرقی G-Force را در سال ۱۹۸۳ ساخت. اما مشکل اینجا بود که هیچ کارخانه و شرکت توزیعی، حاضر به حمایت از محصولش نبود، چون محصول او باعث از بین رفتن بازار پردرآمد تولید و توزیع کیسه های جاروبرقی می شد! دایسون مجبور شد به بازار ژاپن روی بیاورد، در آنجا خوشبختانه از محصول او استقبال زیادی شد، طوری که در سال ۱۹۹۱ برنده جایزه بین المللی طراحی در ژاپن شد. در سال ۱۹۹۳، دایسون، شرکت خود را بنا کرد و با کمک تبلیغات تلویزیونی سرانجام جاروبرقی خود را به مردم شناساند.
سویچیرو هوندا
صنایع موتور هوندا، یک شرکت بزرگ ژاپنی است و به دليل تولید موتورسیکلت و خودرو شناخته شده است. هوندا پنجمین تولیدکننده خودرو در جهان و دومین تولیدکننده خودرو در ژاپن است. سویچیرو هوندا در سال ۱۹۰۶ در شهر کوچک ژاپنی کومیو متولد شد.او در کودکی به پدرش که یک تعمیرکار دوچرخه بود، کمک می کرد. او 7 سال درتوکیو را صرف یادگیری تعمیر خودرو کرد. علاقه هوندا به خودرو او را به سوی خودروهای مسابقه سوق داد و هوندا توانست در سال ۱۹۳۶، رکورد سرعت جدیدی خلق کند. متاسفانه هوندا دچار یک سانحه شد و تعدادی از استخوان هایش از جمله مچ هر دو دستش شکسته شد بعد از آن او تصمیم گرفت تمام انرژی خود را صرف تولید كند .
او در سال ۱۹۳۷ سراغ تولید رینگ پیستون رفت و شرکتی تاسیس کرد. اما در آن هم موفق نشد در زمان جنگ جهانی دوم، هوندا به شرکت های دیگر در تولید انبوه پروانه هواپیماها کمک می کرد اما بدبیاری او تمامی نداشت؛ در سال ۱۹۴۴، ايالات متحده کارخانه او را بمباران کرد و سال بعد هم زلزله ای باعث تخریب کامل تاسیسات شد، طوری که مجبور شد بقایای وسایل را به تویوتا بفروشد. او انستیتوی تحقیقات فناوری هوندا را تاسیس کرد، بعد از جنگ جهانی، در شرایط اقتصادی وخیم، مردم به وسایل نقلیه بسیار ارزان نیاز داشتند، شرکت هوندا در این زمان با ایده موتوردار کردن دوچرخه توانست، سرمایه اولیه برای موفقیت های بعدی را کسب کند. سرانجام شرکت هوندا در سال ۱۹۴۹ اولین موتورسیکلت کامل خود را وارد بازار کرد. اما این شرکت باید تا سال ۱۹۶۳ صبر می کرد تا نخستین خودروی خود را وارد بازار کند که در واقع وانت T360 بود. شرکت هوندا در سال ۲۰۱۱، بیش از یک میلیون و ۱۴۷ هزار خودرو فروخت. سویچیرو هوندا تا سال ۱۹۷۳، رئیس این شرکت بود كه در سال ۱۹۹۱ به دليل بیماری کبدی درگذشت.
استیون اسپیلبرگ
آثار نبوغ در همان زمان کودکی در او هویدا بود، همان زمان که فیلم های 8 میلی متری می ساخت. در 16 سالگی با بودجه ۵۰۰ دلاری، نخستین فیلم مستقل خود را ساخت؛ فیلمی که بعدا الهام بخش فیلم «برخورد نزدیک» شد. اما اسپیلبرگ هم تا قبل از شناساندن استعدادهای خود، روزگار سختی را سپری کرد. در جوانی دانشکده فیلم، تلویزیون و تئاتر کالیفرنیای جنوبی او را 3 بار رد کرد، به همین علت در جای دیگری مشغول تحصیل شد، اما برای تمرکز بر کار فیلمسازی این دوره تحصیلی را هم نیمه کاره رها کرد. او برنده جایزه اسکار برای «فهرست شیندلر» و «نجات سرباز رایان» شد و گیشه ها را با «آرواره ها»، «ای تی» و «پارک ژوراسیک» تسخیر کرد. او بدون سخت کوشی و اعتماد به نفس به جايي نمی رسید.
آکیو موریتا
شاید نام «آکیو موریتا» برایتان آشنا نباشد، او در سال ۱۹۲۱ در شهر ناگویای ژاپن زاده شد و در دانشگاه اوزاکا، فیزیک خواند. پس از فراغت از تحصیل و در زمان جنگ جهانی دوم به عنوان افسر نیروی دریایی در دفتر فناوری، کار روی تکمیل دستگاه ها و سلاح های حرارت یاب و ادوات هدف گیر شبانه را آغاز کرد. در همان جا بود که با مهندس تیزهوشی به نام ماسارو ایبوکا آشنا شد. در سال ۱۹۴۶، این دو دوست با هم «شرکت مهندسی مخابرات توکیو» (TOTSUKO) با ۵۰۰ دلار سرمایه (000/۱۹۰ ین) و ۲۰ نفر عضو را تاسیس کردند. محل فعالیت شرکت در طبقه سوم یک ساختمان نیمه مخروبه در منطقه منهدم شده ای قرار داشت که تمامی دیوارهای بتونی آن شکاف های عمیق برداشته بود. به این شکل شرکتی با هدف تعمیر رادیو تاسیس شد و ۱۲ سال بعد، نام شرکت به سونی تغییر پیدا کرد. موریتا در سال ۱۹۹۹ بعد از سکته مغزی و ذات الریه در ۷۸ سالگی درگذشت.

---

 
برای مشاهده بهتر سایت از مرورگر فایرفاکس ، اُپرا و یا گوگل کروم استفاده نمایید