» لــنـگه کــفـش

مهرگان
 
 
 

لــنـگه کــفـش

30 مهر 1390

پیرمردی سوار بر قطار به
مسافرت می رفت.

به علت بی توجهی یک لنگه کفش ورزشی وی از پنجره قطار بیرون افتاده بود.

مسافران دیگر برای پیرمرد تاسف می خوردند.

ولی پیرمرد بی درنگ لنگه ی دیگر کفشش را هم بیرون انداخت.

همه تعجب کردند.

پیرمرد گفت که یک لنگه کفش نو برایم بی مصرف می شود ولی اگر کسی یک جفت کفش نو
بیابد، چه قدر خوشحال خواهد شد.

آدم معقول همواره می تواند از سختی ها، شادمانی بیافریند و با آنچه از دست
داده است فرصت سازی کند!



---

 
برای مشاهده بهتر سایت از مرورگر فایرفاکس ، اُپرا و یا گوگل کروم استفاده نمایید