» » شعر زیبایی از حافظ

مهرگان
 
 
 

شعر زیبایی از حافظ

15 آذر 1390

شعر زیبایی از حافظ

 

زان یار دلنوازم شکریست با شکایت

 

گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت

 

بی مزد بود و منت هرخدمتی که کردم

 

یا رب مباد کس را مخدومبی عنایت

 

رندان تشنه لب را آبی نمی‌دهد کس

 

گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت

 

در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کان جا

 

سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت

 

چشمت به غمزه ما راخون خورد و می‌پسندی

 

جانا روا نباشد خون ریز را حمایت

 

در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود

 

از گوشه‌ای برون آی ایکوکب هدایت

 

از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود

 

زنهار از این بیابان وین راه بی‌نهایت

 

ای آفتاب خوبان می‌جوشد اندرونم

 

یک ساعتم بگنجان در سایه عنایت

 

این راه را نهایت صورت کجا توان بست

 

کش صد هزار منزل بیش ست در بدایت

 

هر چند بردی آبم روی از درت نتابم

 

جور از حبیب خوشتر کز مدعی رعایت

 

عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ

 

قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت



 






اشعار زیبا

 
برای مشاهده بهتر سایت از مرورگر فایرفاکس ، اُپرا و یا گوگل کروم استفاده نمایید