» زود قضاوت نکنید

مهرگان
 
 
 

زود قضاوت نکنید

19 آذر 1390

 زن جوانی در سالن فرودگاه منتظر پروازش بود  چون
هنوز چند ساعت به پروازش باقي مانده بود، تصميم گرفت براي گذراندن وقت
کتابي خريداري کند. او يک بسته بيسکوئيت نيز خريد و بر روي يک صندلي نشست و
در آرامش شروع به خواندن کتاب کرد. مردي در کنارش نشسته بود و داشت
روزنامه مي‌خواند.




<!--more-->

زود قضاوت نکنید

 زن جوانی در سالن فرودگاه منتظر پروازش بود  چون
هنوز چند ساعت به پروازش باقي مانده بود، تصميم گرفت براي گذراندن وقت
کتابي خريداري کند. او يک بسته بيسکوئيت نيز خريد و بر روي يک صندلي نشست و
در آرامش شروع به خواندن کتاب کرد. مردي در کنارش نشسته بود و داشت
روزنامه مي‌خواند.


وقتي
که او نخستين بيسکوئيت را به دهان گذاشت، متوجه شد که مرد هم يک بيسکوئيت
برداشت و خورد. او خيلي عصباني شد ولي چيزي نگفت. پيش خود فکر کرد: بهتر
است ناراحت نشوم. شايد اشتباه کرده باشد.


ولي
اين ماجرا تکرار شد. هر بار که او يک بيسکوئيت برمي‌داشت، آن مرد هم همين
کار را مي‌کرد. اينکار او را حسابي عصباني کرده بود ولي نمي‌خواست واکنشي
نشان دهد.



وقتي که تنها يک بيسکوئيت باقي مانده بود، پيش خود فکر کرد: حالا ببينم اين مرد بي‌ادب چکار خواهد کرد؟ مرد آخرين بيسکوئيت را نصف کرد و نصفش ديگرش را خورد.


اين
ديگه خيلي پرروئي مي‌خواست! زن جوان حسابي عصباني شده بود. در اين هنگام
بلندگوي فرودگاه اعلام کرد که زمان سوار شدن به هواپيماست. آن زن کتابش را
بست، چيزهايش را جمع و جور کرد و با نگاه تندي که به مرد انداخت از آنجا
دور شد و به سمت دروازه اعلام شده رفت.


وقتي
داخل هواپيما روي صندلي‌اش نشست، دستش را داخل ساکش کرد تا عينکش را داخل
ساک قرار دهد و ناگهان با کمال تعجب ديد که جعبه بيسکوئيتش آنجاست، باز
نشده و دست نخورده!


خيلي شرمنده شد! از خودش بدش آمد ... يادش رفته بود که بيسکوئيتي که خريده بود را داخل ساکش گذاشته بود.


آن
مرد بيسکوئيت‌هايش را با او تقسيم کرده بود، بدون آن که عصباني و برآشفته
شده باشد! در صورتي که خودش آن موقع که فکر مي‌کرد آن مرد دارد از
بيسکوئيت‌هايش مي‌خورد خيلي عصباني شده بود. و متاسفانه ديگر زماني براي
توضيح رفتارش و يا معذرت‌خواهي نبود.



---

 
برای مشاهده بهتر سایت از مرورگر فایرفاکس ، اُپرا و یا گوگل کروم استفاده نمایید