بگویید سیب تا ادای خندیدن را دربیاورید. بگویید سیب تا همه کسانی که بعد عکستان را میبینند، فکر کنند شما در حال خنده بودهاید. بگویید سیب تا عکستان زیباتر شود، تا شادتر به نظر برسید، تا همه چیز قشنگتر شود و سالهای آینده که به این عکس نگاه میکنید، از دیدنش دوباره لبخند روی لبانتان بنشیند.
ولی چرا فقط باید ادای خندیدن را دربیاوریم؟ چرا واقعا نخندیم؟ انگار ما خیلی یاد نگرفتهایم شاد باشیم و شادی کنیم. شاید ما آنطور که باید و شاید، نمیدانیم شادی کردن چه معنایی دارد و چه تاثیراتی بر زندگیمان خواهد گذاشت.
شاید هنوز نمیدانیم شادی که بیاید با خودش چه خیر و خوبیهایی میآورد. البته خیلیها هم فکر میکنند شادی فقط و فقط مخصوص آنهایی است که هیچ غصه و دغدغهای در زندگیشان ندارند. درست است که رفاه اقتصادی و رضایت از زندگی هم در ایجاد این حس موثر خواهد بود، ولی کسانی هستند که در اوج فقر هم خوشحال هستند و شادی را بیشتر از دیگران احساس میکنند.
بهنظر میرسد این دیدگاه باید در درون ما ریشه کند. باید احساس شادی را از شرایط اقتصادی جدا کنیم و باورمان شود در هر شرایطی میتوان قدری شادتر بود و جور دیگری به زندگی نگاه کرد.